داني چه گفت مرا آن بلبل سحري

شاعر : سعدي

تو خود چه آدميي کز عشق بي‌خبريداني چه گفت مرا آن بلبل سحري
گر ذوق نيست تو را کژطبع جانورياشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
بيننده تن ندهد هرگز به بي بصريمن هرگز از تو نظر با خويشتن نکنم
هر جا که مي‌نگرم گويي که در نظرياز بس که در نظرم خوب آمدي صنما
ديگر صفت نکنم رفتار کبک دريديگر نگه نکنم بالاي سرو چمن
طاووس را نرسد پيش تو جلوه گريکبک اين چنين نرود سرو اين چنين نچمد
کز حسن قامت خود با کس نمي‌نگريهر گه که مي‌گذري من در تو مي‌نگرم
بر خويشتن تو ز ما صد بار فتنه‌ترياز بس که فتنه شوم بر رفتنت نه عجب
کافتد که بار دگر بر خاک ما گذريباري به حکم کرم بر حال ما بنگر
من خاک پاي توام ور خون من بخوريسعدي به جور و جفا مهر از تو برنکند